loading...
مداح اهل بیت سید یحیی تقی زاده
مدیر سایت بازدید : 3765 یکشنبه 25 خرداد 1393 نظرات (0)

اشعار ولادت حضرت رقیه بنت الحسین(س) - مهدی نظری

 

عجب شبي ست كه يك ماه منظر آوردند

براي هاشميان باز مادر آوردند

 

زبس حسين دلش تنگ روي مادر بود

شبيه مادرش اينبار دختر آوردند

 

مثال عمه خود كافتخار حيدر بود

به دختران جهان دختري سرآوردند

 

درست مثل زمان تولد زهرا

سه آيه اي به بلنداي كوثرآوردند

 

براي اينكه بگيرند گاهوارش را

هزار مريمُ آسيه از در آوردند

 

عجيب نيست كه عباس ماه هديه كند 

شبي كه حضرت زهراي ديگر آوردند

 

براي اينكه غزلهاي حق شود كامل  

سه بيت از صدُ چارده غزل درآوردند

 

اگرچه حضرت زهرا ز نسل احمد بود

رقيه را ولي از نسل حيدر آوردند

 

از اين به بعد صفادر قبيله رايج شد

رقيه آمد و باب همه حوائج شد     

 

رسيد تاكه شفاعت كند جزا ما را

رسيد تا ببرد تا كوير دريارا

 

نشست در بغل عمه زينبش گويا: 

خديجه دربغلش داشت باز زهرا را   

 

به يوسفي كه ته چاه بود وحي رسيد

بگير دامن شيرين زبان آقا را

 

زبس كه آينه فاطمه ست اين دختر       

رسيدبانفسش جان دهد مسيحارا

 

به خنده هاي قشنگش كه باغ رضوان است

ربوده است دل عمه ها و بابا را

 

به پاي دل برو پشت در امام حسين      

كه بشنوي همه دم نغمه هاي لالا را

 

براي اينكه به افلاك هم سري بزند

مكان بازي خود كرده دوش سقارا

 

نگاه كن به خودت كشته مرده اش هستي ؟

شب ولادت بي بي ست زين جهت مستي

 

ستاره چون گل سر بود روي گيسويش 

حسين فاطمه را مست گرده از بويش

 

ملائكه همه خيل سپاه او هستند     

فرشته ها همه هستند خادم كويش     

 

اگركه عشق علي جاري است در رگهاش

نشان قدرت مولاست روي بازويش      

 

زبان اوست كه دارد نشان تيغ علي

جمال حضرت زهرا نشسته بر رويش

 

رقيه بود كه نامش يزيد را لرزاند

هلال ماه محرم هلال ابرويش 

 

دو گوشواره او هديه علي اكبر      

و هديه هاي عمو بود هر النگويش 

 

بدور ماه رخش جبرئيل مي گرديد

و هركه خورد به چشمش خليل مي گرديد

 

ميان چشم ترش كوهي از حيا دارد  

رقيه است جلالي به ناكجا دارد

 

اگر كه جمله ربند اوست يازهرا

براي اينكه لبش عطر مرتضي دارد

 

ز روز اول ميلاد او مشخص بود  

شبيه عمه ی خود ميل كربلا دارد       

 

به خاطر گل روي حسين فاطمه است 

نگاه مرحمتي هم اگر به ما دارد

 

گدايي در او پادشاهي دلهاست    

گدائيش قد باغ جنان بهادارد

 

شبي كه برسرسجاده مي نشيند او  

زخاك تادل افلاك رد پادارد 

 

اگر كه خادم اويي بناز برنفست

چراكه باغ جنان است قمري قفست

 

سرحسين سر ني گرفت جانش را 

گرفت ضربه سيلي همه توانش را

 

كبوترانه رسيد و اسير بابا شد

فراق روي پدر سوخت آشيانش را 

 

چه شد كه از سرمركب به روي خاك افتاد

گمان كنم كه پليدي بريد امانش را

 

زضرب سيلي دشمن كبود شد اما 

شكست كعب ني آنروز استخوانش را 

 

همان كه بين طبق ديد رأس بابا را

وهديه كرد به سر،‌قامت كمانش را

 

چه شد كه آن زن غساله در شب دفنش

نشُست آن بدن مثل ارغوانش را

 

چه شد كه سهم نگاهش صد آسمان غم شد 

سه سال داشت ولي سرو قامتش خم شد

 

مهدی نظری

 

*******************

 

 اشعار ولادت حضرت رقیه(س) ـ مسعود اصلانی

 

دوره ي غربت دلم سر شد

آسمان و زمين منور شد

 

حال و روز خراب ديروزم

با کرامات عشق بهتر شد

 

دام و دانه نشان من دادند

خود به خود اين دلم کبوتر شد

 

مثل يک آسمان باراني

چشمم از شوق مقدمي تر شد

 

بار ديگر حسين بابا شد

و عروس مدينه مادر شد

 

دختري را که عمه بوسيده

روي دست حسين خوابيده

 

آمده دختري که باباييست

خنده هاي پدر تماشاييست

 

چقدر کودکانه تا دم صبح

عمه گرم نواي لالاييست

 

بين گهواره ي دو دست عمو

چه پري قشنگ زيباييست

 

بي جهت دل نبرده از بابا

چقدر خنده هاش روياييست

 

حضرت فاطمه دوباره رسيد

قد و بالاي او چه زهراييست

 

بايد اين ناز را عمو بخرد

دخترک آمده که دل ببرد

 

ماه شبهاي خانه رويش بود

عطر ياسي ميان مويش بود

 

گل سر داشت از ستاره ي شب

عالمي مست هاي و هويش بود

 

هر زماني که ميل بازي داشت

جاي او شانه ي عمويش بود

 

علي اکبر شبانه مي آمد

پيش خواهر و قصه گويش بود

 

چادرش چه ناز سر مي کرد

بوسه هاي پدر به رويش بود

 

رشته ي جان عمه گيسويش

هديه هاي عمو النگويش

 

دختري که نگار بابا بود

در نگاهش هزار دريا بود

 

صورتش را نسيم مي بوسيد

صورتي را که مثل زهرا بود

 

گيسوانش به دست شانه ي عشق

  هر زماني که پيش بابا بود

 

ساعتي که با عمويش بود

چقدر لحظه هاش زيبا بود

 

کس نديدست که زمين بخورد

جايگاهش هميشه بالا بود

 

غصه با بي کسي تباني کرد

آرزوهاش را خزاني کرد

 

مسعود اصلانی

 

 
*******************
 
 
اشعار ولادت حضرت رقیه(س)

 

هر که از عشق رنگ و بو دارد

هر چه هم باشد آبرو دارد

 

گر چه از عشق بارها گفتند

باز هم جای گفتگو دارد

 

بردن نام عشق جایز نیست

جز بر آنکه لبش وضو دارد

 

کیست این خانم سه ساله ی عشق

که پدر هم هوای او دارد

 

هر چه کردم مرا دمشق نبرد

دل من نیز آرزو دارد

 

نه مگر می شود بغل نشود

نه مگر می شود عمو دارد

**

بال جبریل با پرش خوب است

آسمان با کبوترش خوب است

 

عاشقان مثل ابر بارانند

از همه چشمها ترش خوب است

 

به گرفتاریم نگاه مکن

جاده ی عشق آخرش خوب است

 

گر چه طفل پسر نمک دارد

ولی این بار دخترش خوب است

 

از همه دختران هر آنکس که

رفته باشد به مادرش خوب است

 

بهر بالا نشینی خانم

شانه های برادرش خوب است

**

ای مسیحای آشنای حسین

خنده هایت گره گشای حسین

 

ای که وقت نزول آیه ی عشق

چادرت می شود حرای حسین

 

من چکیده شدم به پای شما

تو چکیده شدی برای حسین

 

آفریده شدم برای شما

آفریده شدی برای حسین

 

عاقبت می شوم فدای شما

عاقبت می شوی فدای حسین

 

من خمیده شدم برای شما

تو خمیده شدی برای حسین

 

من تکیده شدم برای شما

تو تکیده شدی برای حسین

 

هر چه باشد تو عمه ی مایی

زینب دوم سرای حسین

**

یاد تو یاد مادر آورده

کیست اشک تو را در آورده

 

این همه پیش عمه گریه نکن

حاجتت می شود بر آورده

 

ای فرشته بلند شو از خواب

یک نفر آمده سر آورده

 

شوق وصل یتیم گونه ی توست

که طبق را جلوتر آورده

 

آنکه برده است گوشواره ی تو

داد عباس را در آورده

 

دخترم ای فرشته ام چه کسی

گوشوار تو را در آورده

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 
******************
 
اشعار ولادت حضرت رقیه(س) - یوسف رحیمی

 

مسیحای قبیله

  

 دختری آمد از قبیله ی نور

 نذر راهش سبد سبد احساس

 صورتش مثل قاب نرگس بود

 سیرتش روح صد گلستان یاس

 *

 هر فرشته که می رسید از راه

 یا اگر جبرئیل می آمد

 به پر روسری گلدارش

 تا ببندد دخیل می آمد

 *

 هر سحر بوسه می گرفتند از

 مقدمش کاروانی از خورشید

 یاسها چلچراغ ایوانش

 با همان بالهای سبز و سپید

 *

 تا که لب را به خنده وا می کرد

 دل هر ماهپاره را می برد

 هر دلی را به لطف لبخندش

 به خدا تا خود خدا می برد

 *

 ساره ، آسیه ، هاجر و مریم

 زائر هر شب نگاه او

 و شکوه تمام این دنیا

 گرد و خاک غبار راه او

 *

  به صفات حمیده اش سوگند

 آینه دار حُسن زهرا بود

 خاک راهش شفای هر دردی

 او مسیحا تر از مسیحا بود

 *

 در میان قبیلهِ ی خورشید

 در دل هر ستاره جایی داشت

 و روی موج آبی دلها

 مثل مهتاب رد پایی داشت

 *

 آسمان است و گوشواره ی او

 خوشه های طلایی پروین

 مستجاب الدعاست این بانو

 عطر سبز قنوت او آمین

 *

 عطر باغ بهشت دارد او ؟

 که شبیه نسیم می آید

 یا به روی قنوت پرواز

 بال هر یاکریم می آید

 *

 خاک بوسش فرشته ، تا می شد

 او برای نماز آماده

 بال پرواز ربنایش بود

 عطر سیب و ضریح سجاده

 *

 آسمان مدینه ی دل را

 مهر و ماه و ستاره ، کوکب بود

 بین این خانواده این دختر

 همه ی عشق عمه زینب بود

 *

 نه فقط عشق حضرت زینب

 آرزو و امید عباس است

 زینت آسمان آبی

 شانه های رشید عباس است

 *

 جلوه دارد میان چشمانش

 همه ی مهربانی ارباب

 گل بریزید آمده از راه

 دختر آسمانی ارباب

 *

 آسمانها ستاره می ریزد

 جبرئیل از جنان به پای او

 دسته گل می فرستد از جنت

 فاطمه مادرش برای او

 *

 مریم است این و یا خود زهراست

 که حریمش پر از کرامات است

 تا قیام قیامت این بانو

 افتخار تمام سادات است

 *

 از ضریح بهشتی اش هر دم

 عطر جانبخش لاله می آید

 تا همیشه صدای جانسوز

 گریه ی یک سه ساله می آید

 *

 اعتکاف بنفشه و لاله

 روی لبهای او چه دیدن داشت

 و حدیث دل شکسته ی او

 از زبانش بسی شنیدن داشت

 *

 کربلا بود و نیزه و شمشیر

 کربلا بود و خنجر و دشنه

 کربلا بود و هرم آن صحرا

 کربلا بود و کودکی تشنه

 *

 کربلا بود و ناله ی طفلی

 که چه غمگین به گوش می آمد

 کودکی که ز هوش می رفت و

 به چه سختی به هوش می آمد

 *

 کربلا بود و مشک خالی و

 دست از تن جدای سرداری

 ماند روی زمین نمناکی

 بیرق خاکی علمداری

 *

 کربلا بود و بین آن گودال

 آیه های شکسته ی یاسین

 جامه ی پاره پاره ی یوسف

 بدن غرق خون بنیامین

 *

 اسبی از سمت سرخی گودال

 خسته و بی سوار می آمد

 و دلم با حقیقت تلخی

 داشت کم کم کنار می آمد

 *

 پیش چشمان خون گرفته مان

 از حرم عطر سیب را بردند

 به روی نیزه ها سر هفتاد

 سینه سرخ غریب را بردند

 *

 دستهای کبود و خسته مان

 بین زنجیر ها که بسته شدند

 بعد با نعل تازه ی مرکب

 سینه ی لاله ها شکسته شدند

 

یوسف رحیمی

 
*******************
 
 
اشعار میلاد حضرت رقیه بنت الحسین(س) - مجید تال
 

کاشف الکرب ابالفضل شدن

 

داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند

قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند

رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند

که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند

 

خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته

نکند حضرت زهرا به جهان برگشته

 

نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است

عرض تبریک به ارباب برای همه است

زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است

به خدا خون علی در رگ این فاطمه است

 

دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد

پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

 

فاطمه پر زده اما برکاتش باقی است

راه باز است ببینید صراطش باقی است

هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است

حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقی است

 

کار خورشید به ناخواه درخشندگی است

کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است

 

تو که بالای سرت نور امامت داری

جزء این طایفه ای دست کرامت داری

محشری گشته به پا باز قیامت داری

چون که بر دوش ابالفضل اقامت داری

 

وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد

تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد

 

آمدی نازترین یاس معطر باشی

در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی

آمدی چند بهاری گل اکبر باشی

نفسی هم شده همبازی اصغر باشی

 

باز لبخند بزن عشق خریدار تو است

کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است

 

تو که در دلبری ازما مثَل بابایی

اسم بابا که می آری غزل بابایی

چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی

ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی

 

دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت

دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

 

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست

پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

 

عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی

عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

 

زائری آمده در قلب تو جا می خواهد

صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد

یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد

او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد

 

باز باشوق یکی چادر کوچک آورد

دختری نذر نگاه تو عروسک آورد

یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند

اول کودک ات بود که پیرت کردند...

 

مجید تال

 

 
*******************
 
 
 
اشعار ولادت حضرت رقیه(س) - محمد بختیاری
 
 

دامن شب ستاره باران است

جلوه‌اي از خدا نمايان است

 

كودكي آمده كه گيسويش

شرح واليل و قدر قرآن است

 

ليلي ايل سبز حورشيد است

آيه‌هاي قدش فراوان است

 

هركسي دل نداده بر دستش

روز محشر بدان پشيمان است

 

برتر از فهم و درك انسان‌هاست

خادم خادمش سليمان است

 

خشت اول به نام او نشود

خانه از پايبست ويران است

 

آمد آيينه‌ي جمال و جلال

دستگير اي محول‌الاحوال

 

محمد بختیاری

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 47
  • کل نظرات : 49
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 154
  • بازدید کلی : 202,620